سبک زندگی ایرانی اسلامیفرهنگ و آی تی

قصه های خط خطی دات کام(قسمت ۳)

دست نوشته های کاتب ۱۰ ساله رو از اینجا بخونید.
هر هفته با یه قصه و اتفاق جدید از سری قصه های خط خطی دات کام همراه آی تی گفت باشین.

نویسنده : لیلا قربانی
تصویر گر : اکرم رمضانی

زندگی خیلی عجیب و پیچیده هست و آدم از فردای خودش خبر نداره. خدایی کی فکرش رو می کرد که مثل قدیم یه بیماری واگیردار از راه برسه و اینجوری همه چیز رو مختل کنه! دید و بازدیدا، مراسم جشن و عروسی، مدرسه رفتن و لحظه شماری برای زنگ تفریح یا ورزش. بگذریم از بعضیا که رعایت نمی کنن.

اما من فکر می کنم هر چه زمان میگذره زندگی راحتر می شه. چرا اینو می گم ! به خاطر اینکه امروز  اتفاقی افتاد که تونستم به واقعیت این جمله پی ببرم!

 سریال ترس و نگرانی از اینکه اتفاقی بیفته و این تب لت رو از دستمون بگیرن، ادامه داشت تا اینکه امروز مادربزرگ برخلاف همیشه که به خاطر پادرد خونه ما نمی اومد، به زور و زحمت خودش را رسوند خونه ی ما! همه از دیدنش تعجب کردیم! از قیافه های علامت سوالی ما فهمید که سوال همه اینه که چرا نگفتی ما بیاییم. ناگهان زد زیر گریه و خبر داد که پدربزرگ دیگه همراه اون به گُلا آب نمیده و فقط یه گوشه میشینه و بعضی وقت ها که فکر می کنه من حواسم نیست گریه می کنه!

پدربزرگ حق داره افسرده بشه. چون قبل از کرونا همیشه با دوستاش بیرون می رفت و با همه رفت و آمد داشت. اما به خاطر مشکل قلب و فشار خونی که داره، پدر مقرارات شدیدی رو تو خونه وضع کرد. به خاطر همینم هیچکدوم از ما تا الان کرونا نگرفتیم!  خیلی ناراحت شدم. بعد از رفتن مادربزرگ من و سارا نشستیم و در مورد پدربزرگ حرف زدیم و نگران شدیم که اگه این افسردگی زیاد بشه و مریضش کنه دیگه از پس گردنی های من و لوس کردنای سارا خبری نیست!
اولین راهی که به ذهنمون رسید این بود که پدربزرگ و مادربزگ یه گوشی اندروید بگیرن و بتونن با دوستاشون تصویری حرف بزنن! اما مشکل اینجا بود که بودجه مالی اجازه نمی داد و خیلی از  دوستاشون هم موبایل ساده داشتند. برای همین سراغ جرقه ی دوم رفتیم. یعنی نقشه از این قرار شد که از یه راهی شماره بچه ها و نوه های دوستاشونا بگیریم و با یه تماس تصویری سورپرایزشون کنیم. این کار رو کردیم و  تب لت رو بردیم پایین و سارا چشمای پدربزرگ رو با دستای کوچولوش بست و پدربزرگ با صدای دوستش تعجب کرد و بعد تو صفحه تب لت دوستش را دید. مادربزرگ درست حدس زده بود. خونه نشینی و ندیدن دوست و اقوام پدربزرگ رو افسرده کرده بود. بعد از این سورپرایز ما پدربزرگ پا شد و با مادربزرگ رفتن سراغ گل ها و شروع کردند در مورد خاطره هاشون صحبت کردن. البته پدربزرگ انقدر خوشحال بود پس گردنی من یادش رفت!

قرار شد هر دو روز یه بار پدربزرگ و مادربزرگ با تماس تصویری با دوستاشون حرف بزنن و از این تنهایی و افسردگی در بیان!

من و سارا اسم تب لت رو به خاطر این کار بزرگش گذاشتیم رفیق جان! حالا دیگه این رفیق جان داره کم کم تو خونه ی ما محبوب می شه! و به خاطر این بود که گفتم آدم امروزی با تکنولوژی و دم و دستگاه پیشرفته زندگی بهتری داره و میتونه با استفاده درست خیلی از مشکلات رو حل کنه!

اگه خواستین شما هم برای پدربزرگ و مادربزرگتون یه سوپریز اینجوری آماده کنید و بعدش به گوشی یا تب لتتون لقب رفیق جان بدید. تا بعد … یادتون نره خط خطی دات کام رو به دوستاتون معرفی کنید!

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا