فرهنگ و آی تی

قصه های خط خطی دات کام (قسمت ششم)

به نام خدا

دست نوشته ‏های کاتب ۱۰ ساله رو از اینجا بخونید. هر هفته با یه قصه و اتفاق جدید از سری قصه‏ های خط خطی دات کام همراه آی‏تی گفت باشین.

 

 

قصه‏ های خط خطی دات کام

نویسنده : لیلا قربانی

تصویرگر : اکرم رمضانی

داستان این قسمت:  اپلیکیشن

همیشه وقتی یه کار جدیدو شروع می‏کنید غُر نزنید. یعنی من اگه از دستم برمیومد یه تابلو مثل تابلوهای راهنمایی رانندگی درست می‏کردم و می‏فروختم.

روشم یه غُر می‏نوشتم و علامت ممنوع با رنگ قرمز روش می‏کشیدم.

فقط و فقط هم به آدمایی می‏فروختم که قرار بود کارو کاسبی راه بندازن!

یادتونه گفتم وقتی سعید قبول نشد ما یه ایده دادیم که بهش می‏گفتن استارتاپ! خب الان اوایل کاریم و آقا سعید همش رئیس بازی درمیاره! من و سارا همش گوش به فرمان آقاییم! تازه به نوید هم رحم نمی‏کنه و از اونم کار می‏کشه! اوضاع همینجوری ادامه پیدا کنه ما رو تو کتاب گینس نه به عنوان ایده‏ پردازان کوچک استارتاپ آقا سعید بلکه به نام مظلومترین بچه ‏های کار و نویدم به عنوان کوچکترین بچه کار در جهان ثبت می‏کنند! برای همین هم باید تا دیر نشده یه فکری به حال خودمون می‏کردیم.

دست به کار شدیم و رفتیم تو مطالعه استارتاپ! ناگفته نمونه که رفیق جان یعنی همون تب‏لت سنگ تموم گذاشت و ما یاد گرفتیم که دل غافل ما تیم ‏سازی نکردیم! یعنی به نوعی همون تقسیم وظایف هست.

تازه یه فرمی هم بود که نوشته بودن بوم کسب و کار! از اول کار و مشتری و حتی خدمات پس از فروشو همون اول کار باید تعیین می‏کردی! اما هر چی بود خوب بود، حداقل ما را از دست امرو نهی سعید نجات داد! یاد گرفتیم که باید همه چیز رو با نقشه پیش بریم! کارمون چی هست، هدفمون، مشتریامون، روش فروشمون، چشم‏انداز کارمون! خلاصه ما هم یه تیم شدیم! 

مثلن پدربزرگ و مادربزرگ چون اطلاعات بیشتری راجع به گُلا و نگهداریشون داشتن، به سعید کمک کردن! من وظیفه جابه ‏جایی گلدونا و کیسه‏ های خاک و کود رو داشتم، سارا هم چون نقاشیش خوب بود، روی گلدونا طرح می‏کشید تا مشتری پسند بشن! نویدم اگه از خرابکاری دستش می‏شد، اون وسطا به همه یه کمکی می‏کرد! مخصوصا وقتی با بیلچه تو گلدونا خاک مخصوص می‏ریختیم!  مامانم تدارکات بود! البته قانون گذاشته بودن که اگه درسامون رو نخونیم و تنبلی کنیم از تیم بیرونمون می‏کنن!

همه چی با تیم ‏سازی و اون بوم درست شده بود الا یه چیز! بله! ما نه مغازه داشتیم نه با کسی قرارداد که گلدونا را بفرستیم برای فروش! مغازه که پول اجاره‏اش زیاد بود، کسی هم سراغ نداشتیم که برامون بفروشه!

اما من دوباره مثل ایکیوسان کله خالی از شویدمو با انگشتام دایره کشیدم و رفتم سراغ رفیق جان! دروغ نباشه سارا و نویدم کمک کردن!

رفیق جان تو سرچ برامون از قول حضرت گوگل یه سری راهکار ارائه داد! فروش مجازی! غرفه مجازی! کسب و کار آنلاین! یعنی به قول بابابزرگ خدا رحمت کنه پدر این گوگِلا!  همه‏ ی کارا را راحت کرده!  حالا ما می‏تونیم تو یه سری سایتا برا خودمون غرفه باز کنیم، یا تو اینستاگرام پیج بزنیم برای فروش!

اما از همه بهتر اینه که یه اپلیکیشن موبایلی و سایت داشته باشیم که مختص فروشگاه خودمون باشه! برای این کار باید به یه شرکت ساخت آپ و سایت یه مبلغی بدیم و اون‏ها با برنامه ‏نویساشون برامون یه فروشگاه مجازی مخصوص درست کنن! اینجوری همه‏ ی گلدونامون رو با رنگ و نوع و نحوه نگهداریشونا می‏تونیم برای مشتری بنویسیم و اون هم تو خونه لم بده به پشتی یا کاناپه و همینطور که داره چاییشو هورت می‏کشه و لذت می‏بره از بین گلدونای ما اونی که دوست داره و مناسبه رو انتخاب کنه!

خب این گزینه رو گذاشتیم تو برنامه آینده! چون هنوز اول کاریم و باید قدم به قدم پیش بریم! فعلن کار را با صفحه اینستا شروع کردیم! و تو رویای اپلیکیشنیم!

به امید یه روزی که شرکت کوچیک استارتاپی ما یه اپلیکیشن مخصوص موبایل داشته باشه و  شمایی که الان این متن منو می‏خونید، اون رو روی موبایلتون نصب کنید!

فعلن من برم. کلی کار دارم! یادتون نره خط خطی دات کام رو به دوستانتون معرفی کنید. فعلا تا بعد!

 

 

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا